پرچم های بر خاک افتاده
آن گاه رسول خدا(ص)در برابر لشکر ایستاده و خطبهاى ایراد کرد و ضمن سفارش به پایدارى و استقامت در برابر دشمنان دین و جهاد در راه خدا پارهاى از احکام اسلام را نیز بیان فرمود،و در این وقت بود که ابو سفیان به نزد پرچمداران قریش که در رأس آنها طلحة بن ابى طلحه قرار داشت و او را«کبش الکتیبة»یعنى مهتر و سردار لشکرمىخواندند آمده گفت :شما بخوبى مىدانید که هر چه بر سر ما بیاید از ناحیه شما خواهد آمد و در جنگ بدر به خاطر افتادن پرچم بود که ما شکست خوردیم،اکنون ببینید اگر تاب نگهدارى و محافظت آن را ندارید پرچم را به ما بسپارید تا ما بخوبى از آن نگهدارى کنیم.
این حرف بر طلحه گران آمد و برآشفت و بدو گفت:آیا به ما چنین مىگویى؟به خدا من امروز این پرچمها را تا وسط حوضهاى مرگ پیش مىبرم و تا آخرین قطره خون خود از آنها دفاع خواهم کرد و به دنبال آن گفتار خود را به میان دو لشکر رسانده و مبارز طلبید و به خاطر غرورى که داشت از روى تمسخر فریاد زد:.
«اى محمد شما عقیده دارید با شمشیرهاى خود ما را به دوزخ مىفرستید و ما نیز شما را به بهشت روانه مىکنیم،پس هر کدام از شما که آرزوى رفتن بهشت را دارد به جنگ من بیاید.»
على(ع)که این سخن را شنید شتابان به سوى او رفت و با خواندن این ارجوزه آمادگى خود را براى جنگ با او اعلام فرمود:
یا
طلح ان کنتم کما تقول
لکم خیول و لنا نصولفاثبت لننظر اینا المقتول
و اینا أولى بما تقولفقد أتاک الاسد الصئول
بصارم لیس به فلولینصره القاهر و الرسولطلحه
گفت:اى«قضم»مىدانستم که جز تو کسى جرئت کارزار و جنگ مرا نخواهد داشت.
این را گفته و حمله کرد،على(ع)ضربت او را با سپرى که داشت دفع نمود و خود شمشیرى بر سر او زد که کاسه سر او را از وسط شکافت و همچنان تا چانهاش را از میان دو نیم کرد و بر زمین افتاد و به نقلى شمشیرى حواله پاى او کرد که هر دو ران را با هم قطع کرد و از پشت بر زمین افتاد،با کشته شدن طلحه برادرش عثمان بن أبى طلحه پیش آمد و پرچم را برداشت او نیز به شمشیر على(ع)از پاى در آمد و همچنین یکى پس از دیگرى تا نه تن از قبیله بنى عبد الدار که پرچمدار قریش بودند هر کدام پرچم رابه دست گرفتند و به شمشیر على بن ابیطالب(ع)و برخى نیز با تیرهاى کارى عاصم بن ثابت(که در تیراندازى مهارت فوق العادهاى داشت)از پاى در آمدند.
دیگر کسى جرئت نکرد آن پرچم میشوم را بردارد تا اینکه زنى به نام عمره دختر علقمه پیش آمد و آن پرچم را برداشته روى زمین نصب کرد.
کشته شدن پرچمداران رعب عجیبى در دل قریش انداخت و آثار شکست در چهرهها ظاهر گردید و به دنبال آن حمله عمومى از طرف مسلمانان شروع شد.زنان قریش براى تحریک مردان شروع به خواندن شعر و نواختن دف کرده به صورت سرودهاى جنگى مىخواندند:
ویها بنى عبد الدار
ویها حماة الادبار
ضربا بکل بتار
و گاهى نیز مىخواندند:ان تقبلوا نعانق
و نفرش النمارق
او تدبروا نفارق
فراق غیر وامق
از آن سو حمزة بن عبد المطلب عموى پیغمبر چون شیرى غران به راست و چپ لشکر دشمن حمله مىافکند و هر که سر راهش مىآمد او را از پاى در مىآورد ابو دجانه انصارى با شهامت بىنظیر خود و شمشیرى که پیغمبر به دستش داده بود مرد و مرکب را روى هم مىریخت.مىنویسند آن شمشیر را بالاى سر هر کس به گردش در مىآورد جان سالم به در نمىبرد و حتى در حین کارزار به«هند»همسر ابو سفیان رسید و خواست او را هم با آن شمشیر به قتل رساند اما متوجه شد که این شمشیر رسول خدا(ص)است.و او هم زنى است و نخواست آن شمشیر مقدس را به خون زنى مشرک آلوده سازد.على بن ابیطالب نیز از یک سو و سایر مسلمانان جانباز و فداکار از مهاجر و انصار نیز سر غیرت آمده و بسختى مشرکین را شکست دادند و هزیمت آنان به سوى مکه شروع شد،و بت بزرگ خودـیعنى هبل ـرا نیز که همراه آورده بودندرها کرده بر زمین افتاد و حتى اثاثیه و اسباب و خیمه و خرگاه خود را نیز رها کرده و فرار کردند،زنانى که همراه آنها آمده بودند شروع به سرزنش فراریان کرده با حماسههاى جنگى و دف و چنگ خواستند آنها را باز گردانند،ولى نتوانستند و آنها نیز پا به فرار گذاردند.تهیه و تنظیم برای تبیان: رضا سلطانی